برادرشوهرم و شوهرم چند ماهه قهرن
به شوهرم گفتم کدورت بزار کنار بریم عید دیدنی نرفت ما از برادرشوهرم پول قرض کردیم چون منت گذاشت و یکسری حرف زده بود شوهرم دلش شکسته بود ،زیاد اصرار کردنی میگه تو چرا پیگیر اونایی و همش حرف اونا رو میزنی ،،
حتی مادرشوهرم به من گفت بخاطر من برید خونشون چون از مشهد به تازگی برگشتن بخاطر امام رضا برید ولی شوهرم باز نرفت
امروز داشتیم از قم برمی گشتیم برادرشوهرم زنگ زد گفت اومدیم خونه نبودین یه چیزی آویز کردم به در خونتون ،رسیدیم خونه دیدیم یک ست تیشرت شلوار برای پسرم و صد تومنی پول تو کیسه آویز کردم
خیلی احساس شرمندگی کردم شوهرم نرفت من کوچک شدم بخاطر کینه توزی اون🥲