خیلی طولانی توضیح نمیدم من چند وقتی رفتم یه شهر دیگه
خانم همسایه خودش ۲۰ سالشه
بهم گفت شما سن ات کنه اما بلدید و.....
گفتم سن ام کم نیست ۳۱ـ۳۲ سالمه
تعجب کرد گفت نمیخوره بهت
و بعد گفت
اگر خانم فلانی اول از شما خوشش نیومد چون شما مجردید تو ساختمان همه خانواده هستن و میترسن شوهرشون . .... گفت ناراحت نشی
یکم دلم گرفت . حالا من هم کلا آدم ای هستم که همه میگن شخصیت خیلیبا شخصیت و تو دل برو ....
سیگار میکشید مدام بعد بهم تعارف کرد که گفتم روزه ام متعجب شد .خیلی قیافه ام غلط اندازه
بنده خدا منظوری نداشت اصا حرف اش ب دل نگرفتما اما اینکه یه مرد اینده منو تغییر داده ناراحت بودم . و اینکه من خودم از پس همه چی برمیام اما متاسفانه از قوی بودم خسته ام دلم میخواست مرد من قوی تر از من باشه بگه من هستم خیالت راحت تا آخر عمر