اگ میدونستم قرار نیست محمد( شوهرم) پیشمون بمونه تنها بیفتم تو گوشه خونه، تو بچگیش خفش میکردم
سه تا پسرای دیگشو نگفت فقط شوهر منو گفت
با شوهرم چهار تا پسر داره ها
ولی سه تا بزرگا جدا شدن فقط شوهر من مونده بود ک قرار بود پیششون باشیم ک اونم اونا چند بار بیرونمون کردن ک دیگ گفتیم مام جدا میشیم ازتون
ولی هنوزم شوهرم میل داره برگرده پیششون
مادرشوهرم انقدرررررر پسرای دیگشو دوست داره دیگ کم کم شک مبکنم شوهرم پسر واقعیشون باشه
اون حرفو ک گفت چیزی نگفتم سکوت مطلق بودم
حرفم نیومد
الان خونشونیم تا اخر ماه
اه اه