2777
2789

این داستان کاملاا واقعیه و واسه چند سال پیشه

این خانم همسایه ی مادربزرگم بودن و سال ها بعد ازدواجشون باردار نمیشدن ، دیگه توسل به اهل بیت و طلسم و دارو و درمان و... همه ی روش ها رو امتحان کردن اما افاقه نکرد.

دیگه به قدری قضیه کش دار شد که تصمیم گرفتن برای همسرش زن بگیرن..

تو همین حین ، خانم متوجه میشه بارداره و کلا زندگی که داشت از هم میپاشید انگار جون میگیره

.....

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خلاصه پسرش به دنیا میاد و تو شرایط بسیار خوبی بزرگ میشه، چند سال بعد خانم دوباره باردار  و صاحب یه پسر دیگه میشن.

کم کم که بچه ها بزرگ میشن این فرق گذاشتنه مشهود میشه

.....

یعنی فرق گذاشتن که میگم خودتون تصور کنید

تو محبت ، از لحاظ مادی، احترام و ارزش و همه چیز..

تا اینکه پسرا بزرگتر میشن

پسر بزرگه به لطف حمایتای زیاد مادرش و کلی خرج و ناز دادن و .. یه دانشگاه عالی قبول میشه و دردونه تر میشه

.....

بعدم برای پسر بزرگه  زن میگیرن 

خانمه میگه دختره حق نداره جهیزیه بیاره

بهترین جهیزیه و لباس و خونه رو واسشون فراهم میکنه

چقدر طلا واسه دختره میگیره

خلاصه تمام تمرکز و توجه رو پسر بزرگه بوده

پسر کوچیکه درس و ول میکنه کلی تحقیر میشه و افسردگی میگیره


.....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792