خیلی شوهرمو دوس دادم همونطور که تو تایپک قبل بود بهم خیانت کرد
با مادرم در میون گزاشتم گف طبیعیه بچه داری بمون
بچم دوماهشه تنها هم نمیتونستم فعلا بزرگ کنم موندم
از اون روز دیگه با شوهرم صحبت نمیکنم نمیخوامش
شبا بزور میاد بغلم میکنه، مثل دلقکا میخواد منو بخندونه ،یا واسم گل میخره،یا منو میبره رستوران اینا دلم میخواد خفش کنم دلم از این همه حجم عاجزی پره
منو احمق فرض کرده میگه بیکار بودم نشستم نوشتم ولی دروغ میگه من مطمئنم همون شب پیشش بود خیلی دیر اومد
میگه من یه تار موی تورو با هیچکی عوض نمیکنم خنوم میگیره
دلم شکست تو دوران بارداری استراحت مطلق بودم به خودم نمیرسیدم میدونم ولی من مردم زنده شدم هر روز بارداری زیر سرم بودم اون گف بچه دار شیم من نمیخواستم
من آدم بی ریختی نیستما اندامم عالیه با اینکه دوماهه زایمان کردم ولی نه شکم دارم نه چیزی همه خیرت اندامم رو میخورن همه مات زیبایی من میشن هیچی کم نزاشتم براش میخواستم پشتم باشه نبود
بچه داری سخته بچه الان خوابید شوهرمم پذیرایی خوابیده دیگه دلم نمیاد بیدارش کنم بگم بیا پیشم نمیخوام ناز کنم نمیخوام قربون صدقش برم نمیخوام حتی ببینمش من هیچوقت خودمو عاجز حس نکردم تا این روز
با خودم میگم حتما محبت نکردم چی کم گزاشتم که اینجور شد