سه سالشه حرف هم نمیزنه در حد بیست کلمه اصلا قانع نیست هرچیزی بدم باز بیشتر میخاد الکی گریه میکنه دنبال بهونه است گریه کنه مثلا یک بستنی به این دادم یکی به داداش کوچکش از خورد زد زیر گریه که اونم بده من بخورم یا موز بدی بازم از اونو میخاد تا بهش بگی بشین شلوغ نکن الکی گریه میکنه یا اینکه الکی رینگ رینگ داره خسته شدم خسته کرده منو
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^
برای حرف زدنش سخت نگیر بعضی بچه ها دیر زبون باز میکنن نوه خاله م نزدیک چهار سالگی شروع کرد به حرف زدن اونم خیلی بهونه گیر بود چون نمیتونست راحت ارتباط برقرار کنه گریه میکرد همش تا به بقیه بفهمونه حرفاشو
" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " (سهراب سپهری)