مامان بابام جدا شدن و مامانم خیلی زن خوبیه خاله هام هم همین طور ولی عمه هم از من بدشون میاد و بابلم میگن دروغ گویی تا میام بابا بابلم حرف بزن که چرا بهم خودش و خواهراش میگن دروغ گو میگه توعه مغز فندقی نمیخواد نظر بدی یا تا درباره یهچیزی باهاش حرف میزنم میگه مغزت پره کاه هه
مگه کل کارا ت دسیسه و حیله اس من گلا دختر ساکتی هستم مثلا مامانم روزی که رفت طلاق بگیره 3 4 سال پیش 13 سالم بود واقعا از درون تجزیه دلستم میشدم ولی خب بیرونم ساکت بود میگه تو و مامانت برنامه داشتین وگرنه چرا سر رفتنش گریه نکردی میگم تو چنبار گریه منو دیدی آخه من این مدلیم نشون نمیدم نیگه خیلی دروغ گویی در صورتی که دوستام و مامانم و خوانواده مامانم حتی همسایه هامونم میگن دختر خیلی خوش قلب مهربونی و ساکتی هستی اگه اونا نبود بهم بگن جوری که بابلم میزنه تو سرم باور میکردم کتک میزنه میگم چرا میزنی میگه فکر میکنی چرا بچه های الان انقدر ننگ ن چون معلم نمیزنتتشون اخه نمیشه که هرکی کاری که تو نمیخوای انجام داد یا خواست بده بزنیش بعد منت میزاره من خرجت میدم و تو بی من هیچی منم بهش میگم آخه خرج یه دختر مجرد رو کی میده پس
مامانم میخواد ازدواج کنه ولی یجوریایی 2 دلم که برم باهاش یا نه آخه یه مرد غریبه یه شهر دیگه مامانم زن خیلی خیلی خوبه بنظر خوددمم ابن همه سال پیش بابام حیف شد ولی نمیدنم بموم پیش بابام به سختی یا برم پیشش مامانم که میخواد ازدواج کنه