بچه ها بزارید همه چیزو بگم بهتون آخرش ربطشو به تولدم متوجه میشید
منو همسرم چندین ساله تصمیم گرفتیم فقط خونه پدرمادرا و پدربزرگ مادربزرگا بریم و عید دیدنی دیگه ای نداریم کلا
بعد خواهر من یه خاستگار داره که هنوز حتی بله برون رسمی هم نکردن ، خب منم آمادگی ندارم برای مهمون طبق هر سال ، با تفاوت اینکه امسال یه بچه نو پا دارم که خونم در هر لحظه ترکیدست از دستش
بعد الان از شانس منم امروز بعد از ۱۵ ماه بعد زایمانم پریود شدم ، و چون خواهرم و نامزدش یا خاستگارش هرچی، تصمیم گرفتن عید دیدنی برن خونه خواهر برادر اون ، مامان بابامم اومدن اینجا خونه ما
بعد من بچم زود میخوابه شبا بیشتر از ده نمیتونه بیدار بمونه
بابای من همه اینارو که ما عید دیدنی نداریم و بچم همیشه نه اینا خوابه و خونه به هم ریختس میدونه ، یهو گفت اینجام باید بیان ، چرا خونه خواهره پسره برن خونه تو نیان؟ از الان باید بفهمه و اینا
هرچی گفتم بابا من یهو الان آمادگیشو ندارم، شاید اونا کلا مدلشون با من فرق داره به خدا منو همسرم این چیزا مهم نیس برامون ، اصلا نمیرسن اگه خونه اونا برن بعدش بیان اینجا خیلی دیر میشه گفت نههههه باید بیان، میگم بابا خب یه شب دیگه بیان من یکم آماده باشم ، خونمو مرتب کنم ، بعد قدمشون روی چشم بیان دور هم خوشحالم میشیم ، میگفت نه ، یه شب دیگه من باید از عید دیدنیم جا بمونم که بیام دوباره بشینم اینجا ، میگم خب نیم ساعت بیاید بشینید و برید که به بقیه جاهام برسید باز قهر کرده باهام، یکم نشستنو رفتن، کلا پدر هممونو دراورده بابام
بعد از این طرف شوهر من گیر داده تولدتو چیکار کنیم ، مامان باباتم بگو شام بیان اینجا! یا بریم باغ رستوران و این حرفا
خب من الان چیکار کنم؟ بابام میگه من برا نیم ساعت که دوباره بخوام تو عید بشینم اینجا از عید دیدنیم جا میمونم ، بعد چطور بگم پاشه بیاد باغ رستوران یا شام خونمون
تولدم پس فرداس
بچمم نمیتونم بزارم پیششون و دو نفری مثلا با شوهرم باشیم چون عیده، دید و بازدید زیاد دارن
نمیدونم چیکار کنم جواب شوهرمو چی بدم هی داره میپرسه
بگم چیکار میخوام بکنیم؟
آخه بچمم بچه آرومی نیست که مثلا بگم بریم رستوران سه تایی ، نمیشه اصن
به خدا اصلا مهم نیست برام تولدم ، نه میخوام کاری کنیم نه چیزی ، ولی نمیخوام کم توقع نشون بدم ، وقتی میپرسه میخوام یه چی بگم حتما