من ۱۷ سالمه خواب دیدم به خالم گفتم که باردارم و خالم یجوری بود که حالا کاریش نمیشه کرد باید بزرگش کنی دیگه
بعد مثل اینکه چند ماه گذشت و تو این چند ماه(تو خواب من اندازه چند ثانیه بود)انگار اصلا وقت نشده بود من درمورد این بچه فکر کنم یا به کسی بگم حتی انگار به مامانم هم هنوز نگفته بودم.
بعد بچم به دنیا اومد دختر بود.یجوری خیلی دوسش داشتم ولی همش ته دلم میگفتم حالا من با ی بچه چیکار کنم وقتی فقط ۱۷ سالمه؟حتی میدونستم این بچه هیچ پدری هم نداره یعنی اصلا نمیدونستم این بچه چیشد که بوجود اومد؟براش شناسنامه گرفتم و فقط اسم خودم توش بود.
انگار ی مدت گذشته بود چون میتونست به سختی راه بره و من همش بغلش میکردم بوسش میکردم ولی تو دلم همش نگران بودم که من خودم هنوز سنم کمه
و به مامانم چی بگم؟
همشم تو خواب خداروشکر میکردم ی بچم سالمه