سالهاست تو شهر غربت زندگی میکنم با هیچ کسیرفت وآمد ندارم شوهرم خدا رو شکر خوبه
روزی هزار بار به یاد شهر و وطنم هستم از وقتی پدرومادرم فوت کردند سر پناهی ندارم بعد از چهار سال عید اومدم شهرمون خونه خواهرام احساس مهمان دارم اگر پدرومادر زنده بودند چقدر زندگیم قشنگ میشد اکر دوتا بچه های شیطونم هم اذیت میکردند هیچ خیالم نبود ایام عیدی تن وبدنم میلرزه الان مهمون میاد براشون ..دلم خیلی تنگ شده برای پدر ومادرم