مامانم بشدت رفتارش تغییر کرده البته از وقتیه ی چن ماهیه بعد از ۵۵سال خدا بهش نظر کرد حقوق بازنشستگی باباش بهش رسید.. مارو از خونش جلوی همسرم بچها بیرون کرد پولاشو. برای بچه اندر هاش و رفیقام خرج میکنه حتی برای رفیقم برای بچش تولد گرفت از وقتی حقوق بگیر شد نمیگ دخترم زندس یا مرده منم و یه داداش انگار من بچش نیستم ادامه داخل تاپیک
ی جریاناتی پیش اومد برام بشدت اوضاع مالی هم ریخت تلویزیون فرش لباسشویی گاز همه رو فروختم برای طلبکارا مامانم وام برداشت ک بره لوازم خونگی برداره منم گغتم مامان وظیفه تو نیس میدونی شرایطمو میبینی اما ی یخچال برام بردار یا قسطی یا هرچی
چقدر عجیبه، طلسم شده؟!
فکر کن مادرت حقوق نداره
گفت باشه شرایط جور ولی بهونه در اثرد شب بارونی مارو بیرون کرد از اون شب قیدشو زدم یعنی ب معنای واقعی جلوی همسرم خورد شدم ک هنوز ک هنوز بحثش پیش میاد چن ماهیه بیشتر میگذره من خطمو خاموش کردم اما ب همسرم زنگ میزنه خودش روش نمیشه گوشیو میده ب داداشم ک بگو بیان خونمون و فلان یا زنگ بزنن
دیروز زنگ زده داداشم میگ بیاین خونمون مامان النگو برای دخترت خریده شوهرمم گفته ن النگو شو میخوایم ن خودشو کم بلا سرمون در نیاورده یادم نمیره چیکار باهامون کرد
هستین؟
نمیدونم
شاید من بودم بهش فرصت میدادم
ولی دیگه نه انتظار مادی ازش داشتم نه مادریش رو میخواستم
فقط واسه حس عذاب وجدان خودم که بعدا دچار نشم
وقتی که شرایط عوض میشه تازه می تونی اطرافیانت رو بشناسی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز