راستش خداروشکر من از زندگیم راضی هستم اما بعضی وقتا ناخودآگاه گریه میکنم و احساس پوچی دارم 
پدر و مادر خوب و فهمیده و سرشناسی دارم
چهره ام  رو بفیه تعریف میکنم و میگن بامزه و دل نشینه
اما تو زندگیم یه شکست خییییلی بزرگ رو تجربه کردم اونم این بود که با اینکه درسم خیلی خوب بود و مدرسه نمونه درس میخوندم نتونستم کنکور قبول بشم و از اونجایی که برادرم در یکی از بهترین دانشگاه های ایران مشغول درس خوندن هست و از بچگی همه ادمای اطرافم تحصیل کرده بودن و دانشگاه های تاپ درس خونده بودن و همیشه به تحصیلات خیییییلی اهمیت میدادن
من واقعا احساس پوچی و شکست دارم ،کنکور قبول نشدم برای همین رفتم دانشگاه آزاد و دارم مهندسی میخونم اما اصلا از شرایط تحصیلیم رضایت ندارم 
و بدتر از همه اینکه  دوستای مادرم که خیلییی باهاشون صمیمی هست دختراشون همسن من هستن و ازدواج کردن و مدااام به من میگن تو چرا ازدواح نمیکنی؟خواستگار خوب نداری؟تا کی میخوایی مجرد بمونی؟درحالی که من هنوز بیست سالمم نشده و از حرفشون خیلی ناراحت میشم ،درسته که دوست ندارم توی این سن ازدواج کنم و هربار که زنگ میزنن و اجازه میخوان برای خواستگاری هیچ کدومشون رو راه نمیدم 
اما نمیدونم چرا ته قلبم ،یه ذره بهشون غبطه میخورم که اینیدر مورد توجه هستن و تازه عروسن و همه دوسشون دارن 
میشه بهم بگید چیکار کنم که اینقدر احساس پوچی نداشته باشم؟؟؟