سلام
ما امروز رفته بودیم عید دیدنی
اول رفتیم خونه یکی اونجا مردا چون روزه نبودن باقلوا زیاد خوردن
بعدش رفتیم خونه یکی دیگه اونجا دیگه حال همسر من یکم گرفته بود چون معدش درد میکنه بخاطر شیرینی خوردن
زنداداشم برگشت گفت چی شده چرا گرفته ایی
منم گفتم بخاطر شیرینیه باز از همسرم پرسیدم چی شده چته اونم گفت هیچی گرمه و فلان
بعد اومدیم خونه رو اعصاب من رژه رفت که فلان کس میدونه من کابینت میزنم و کارممم خوبه چرا به من نداده فلان و زنداداشتم بهم بخاطر اون تکه انداخته که یعنی بخاطر کابینت حالت پکره
گفتم بابا اون چیه چرا اینجوری میگی اونو میشناسم اینطوری نیست ولی کو گوش شنوا
هی میگه چون مادرت بهت فرشای دستباف داده اون ناراحته واس همون میخواد خودشو خالی کنه و
من با اینجور شوهر چیکار کنم که رفتاراش ازارم نده