روزگاری بود که وقتی همدیگه رو میدیدیم ، خوشحال می شدیم ، حرفامون ، پر از دوستی و احساس بود ، تو کوچه ، در ها باز بود ، همه همو میشناختیم ، همسایه آش می پخت ، کاسه ای برامون می آورد .نون نداشتیم میرفتیم از همسایه می گرفتیم ، اخبار نبود ، اینترنت نبود ، ماهواره نبود و یه کوچولو تلویزیون که چقدر پای اوشین و پرین و نل گریه می کردیم ! حرفامون چی بود ؟ نمیدونم ولی دلار و سکه و بورس نبود ، مریض میشدیم ، آش مامان دارومون بود ، مدرسه ، کوچه و .. اصلا هوا هم فرق داشت ، ابر های تیره ، تو ظهر ، می اومد ، بارون و رنگین کمون و بوی خاک !!! صفا بود و خنده ،
دلم تنگه برای اون روزها ، خیلی ها رفتن ، ولی خوش به حالشون که این دوران رو ندیدن ،
آپارتمان نبود و از پنجره خونه ، اون دور دورا دیده میشد ،
آرامش بود و ستاره های شب پر نور تر . برف ها ، بوی خوبی داشت مثل بوی باران .
همچین چیزی هم نداشتیم ، کسی نداشت ،
چی شد ، شاید من اشتباه می کنم و به خاطر سنمه ، ولی دلم تنگه