من عروس بزرگه هستم مادرشوهرم رحمت خدا رفته وپدرشوهرم زن گرفتن کلا دو تا داداش هستن همسرم که همه توی ساختمونیم من سی سالمه و ی پسر دارم وهم عروسم بیست وپنج دوتادختر ماسری قضیه ای دعواشدیم با زن پدرهمسرم و جاری ک فهمیدم جاری میومده پیش من حرف اونارومیزده وحرفای منو میبرده برای اون وخلاصه سرتون ودردنیارم ک ادم بده این قضیه من شدم وجاری و زن پدرهمسرم کلا پشت هم دراومدن وپشت منوخالی کردن ازاون ب بعد فرق میزارن بین پسرمنو دخترای اون