واحد بغلیمون عمم زندگی میکنه که مجرده.
من مادر و خواهرم رفتن سفر فقط من و پدرم خونهایم بعد عمم دوتا از دوستاشو دعوت کرده بود برای شام
من از یه تایمی به بعد میخواستم برم خونشون برای احوالپرسی با دوستاش
چند ساعت بعد اومد در خونمونو زد گفت چرا نمیای منم گفتم الان میام برگشت گفت ما غذا خوردیم تموم شده براتون سوپ گذاشتم کنار بعد این قضیه به بابام گفتم اگه سوپ نمیخوری من پاشم یه غذا درست کنم برگشت گفت نمیخواد من الان میرم از بیرون غذا میگیرم
بعد اینکه بابام رفت چند دقیقه بعد عمم در خونه رو زد گفت بابات کجاست گفتم رفته بیرون غذا بگیره
اومد با کلی بیاحترامی گفت تو چقدر بیشعوری من غذا گذاشتم ا یه لحن خیلی بدی تو نمیفهمی درک نداری قیمتش بالا میشه
از خونه که رفت صداشو شنیدم که داشت برای دوستاش همینو میگفت که این چقد نفهمه همچین کاری کرده
سر یه برداشت اشتباه از طرف من به شعورم بیاحترامی شد با اینکه اون اشتباه حرفو رسونده
من دیگه انقدر دلم شکست نشستم گریه کردم بعد پررو پررو زنگ زده به خاطر اشتباهی که کردی باید غذاتو بیاری با همه تقسیم کنی آخه این حرفه؟
این آدم با دوستش میره بیرون چیزی به ما میرسه که ما بخوایم غذا بخوریم به این برسه؟
الانم کاری کرده نه من غذا خوردم نه بابام چقدر یه آدم میتونه عوضی باشه