هشتاد سالشه ده ساله با ما زندگی میکنه اذیتمون میکنه مثلا خانواده مادریم خاله ای کسی یه روز بیاد یک ساعت خونمون بمونه بعدش تا برن این گریه و زاری میکنه به مامانم میگه بچه هات فقط خاله هاشون میخوام عمشون دوست ندارن
من عمم هفته ای دو سه بار میاد خونمون منم گاهی وقتا خب کار دارم درس دارم میام سلام میکنم میرم ولی اکثر وقتا میشینم با عمم صحبت میکنم حالا خاله هام چون دور هستن مثلا چند ماهی یکبار میان منم همون یکبار میرم میشینم کنارشون تا وقتی که برن حالا ابن رسوامون کرده من یک دقیقه کنار خالم بشینم بعدش از دماغمون در میاره به منم تازه نمیگه به مامانم میگه که مامانمو اذیت کنه
دیگه بیزار شدم ازش حالم ازش بهم میخوره فقط دلم میخواد بمیره
یا مثلاً مامانم مامانش مریض باشه بخواد بره مامانشو ببره دکتر کلی بدوبیراه میگه تیکه میپرونه مادربزرگ مادریم جرعت نمیکنه بیاد خونه ما بیچاره
تا میاد این بهش تیکه میپرونه اذیتش میکنه 😭