من از بابام هیچ وقت نمیگذرم .این آدم پر از زخم زبونه رفتارای اشتباهش با بچه هاش باعث شده خونه برامون مثل جهنم باشه من سر کار میرم کارمندم حقوقم ۱۲ تومنخ میگه که دروغ میگی اینقدر نیست یا همش انتظار داره بهترین ماشین سوار بشم میگه عقل نداری بی عرضه ای .... ازدواج نکردن همش تو سرم میزنه که موقعی که باید ازدواج میکردی نکردی الان خر هم نمیاد بگیرتت موندی تو خونه پیر دختر شدی سی و یک سالمه .... ماشینی که خودم با پولام خریدم و یک تومن هم قرض نگرفتم و نداده بهم رو تو سرم میزنه که باید بهتر بخری انگار نمیفهمه اوضاعمو انگار مگه چقدر حقوق می گیرم تازه من چند تیکه طلا دارم پس انداز بقیه همکارام همین رو هم ندارن ....
این حرفاشو جلو بقیه هم گاهی میزنه همیشه یک نگاه های سنگینی میکنه انگارجرم و جنایت کردم ... منم مدتیه چیزی نگفتم با این همه تیکه و کنایه ولی دیگه دیروز هر چی دلم خواست جوابشو دادم .... مشکل بعدیم داداشمه که دو سال ازم بزرگ تره از وقتی یادمه اینا با هم دعوت داشتن فوق لیسانسه یک مدت شرکت کار میکرد از اونجا پیمانی بود آمد بیرون الان یک کافی شاپ داره بابام مسخره میکنه که کافه هم شغله؟ چه گو هی میخوری اونجا و باید الان شاسی بلند. میداشتی نه پراید.... حالم از این انتظارات غیر واقعی ب هم میخوره
هیچ وقت بچه هاشو نمی بینه این در حالیه که تو فامیل دختری نیست که مثل من کارمند باشه ازش متنفرم هیچ وقت دلم صاف نمیشه ....