سلام دوستان
من دوساله عروسی کردم و با همسرم هیچ مشکلی به جز این قضیه ندارم
موضوع از این قراره که من یه خواهرشوهر دارم متاسفانه و ایشون مجرده و از اول نامزدیم منو به چشم رقیب میبینه و هر جایی وااااقعا هرررر جایی باهم بریم چه خرید چه مسافرت چه مهمونی میاد میچسبه به شوهرم، یا دستشو میگیره یا میپره جلوش یه چیزی تعریف میکنه کلا میخواد جلب توجه کنه
نامزدم برام شارژ میگرفت میگفت باید برا منم بگیری تا این حد خودشو با من یکی میدونست
ماجرا از ازنجا شروع شد که دقیقا چهارشنبه سوری سال پیش که رفته بودیم خرید اومد وسط خیابون دست شوهر منو گرفت رفت تو مغاره و هرررر چیزی میخواست بگیره میومد دست شوهر منو میکشید میبرد که من بعد این قضیه دیگه طاقتم تموم شد و جنجال به پا کردم، بماند که شوهرم نذاشت کسی بفهمه و گفت تو حساس شدی خواهرمه و چیزی نیست، الان من یه ساله هر بار میرم خونه مادرشوهرم همش نگرانم استرس دارم که نیاد بچسبه به این مثلا برادرش، میترسم شوهرمو تنها بذارم، تا اینکه باز چند روز پیش اومده بودن طرفای ما خرید که اومدن خونمون و شوهرم از سرکار اومدنی، خواهرشوهرم رفت درو باز کنه و یه چند دقیقه معطل شدن و هر چقدر مادرشوهرم صداش زد جواب نداد و معلوم نبود شوهرم پیشش بود و باز داشت از دست و پاش بالا میرفت یا چی
باز من نتونستم طاقت بیارم و آخر شب ترکیدم و گفتم چرا لفتش دادین و هر چقدر صداتون زدیم نیومدین گفت من همون لحظه اومدم داخل و خواهرم تو راهرو بوده یعنی تا شوهرم پله ها رو بالا بیاد اونم تو راهرو منتظر بوده
باز این حس ششم لعنتی نذاشت خیالم راحت شه
امشب که رفته بودیم باغ برا آتیش روشن کردن سگ همسایه بغلی پارس کرد من ترسیدم دست شوهرمو گرفتم اونم اومد اون یکی دستشو چسبید
منم حرصم گرفت و ول کردم با پدرشوهرم برگشتم خونه و شام نخوردم گفتم مریض شدم و برگشتیم خونه حالا شوهرمم میدونه از چی ناراحتم باز خودشو زده به اون راه و دیگه نه پرسیده نه به روم آورده
موندم چجوری برخورد کنم
اینم بگم شوهر منم بی تقصیر نیست
کلا آدم راحتیه و چه به من چه مادرش و خواهرش ابراز علافه و محبت میکنه و همش بوس و بغل به راهه
هر چقدر هم حساسیتمو میگم اذیت شدنمو توضیح میدم میگه خواهرمه چیکار کنم نمیتونم بخاطر تو قید خواهرمو بزنم
لطفا بگین من حساس شدم یا این حس ششم لعنتی داره یه چیزایی بهم میگه که این زندگی پایه هاش سسته و شوهرم مرد زندگی نیست؟