ما با پدر و مادر همسر و یه خواهر بزرگ و مجردشون تو یه ساختمونیم، برادر و خواهر ازدواج کرده دیگه شونم به فاصله دو سه تا کوچه ن. خلاصه بگم که زندگیشون قبیله ایه و مادرشونم رییس قبیله ست! همه یه سبک زندگی دارن و تافته جدا بافته شون فقط من و همسرم هستیم. رابطه ما باهاشون خیلی گرم نیست. آخه خیلی تو کار آدم دخالت می کنن، متوقعن، پشت سر آدم حرف می زنن و کلا خیلی خیلی زیر ذره بین می ذارنت و مدااام ازت ایراد می گیرن. در صورتی که ما تز فکریشونو اصلا و ابدا قبول نداریم.
الان نزدیک دو ساله ازدواج کردیم، یه سال پیش برنامه سفر داشتیم، همسرم گفت پدر و مادرم تا حالا خیلی جاها رفتن منتها شمال تا حالا نرفتن. اونا رم می خوام با خودم بیارم. با اینکه من گفته بودم سال اول ازدواجه و ما خودمون دو تا هنوز با هم جور نیستیم و همه سفرامون یه دلخوری ای پیش اومده، فعلا با کسی نریم. همسرم بهشون گفت و اونام گفتن نه، خونه تنهاست و نمیایم! همسرمم اعصابش خرد شد و گفت دیگه هیچ جا نمی برمشون.
حالا یه چند روزیه پدرشون که سنشم بالاست، بنده خدا هیچ مشکلیم نداره ولی واسه اینکه توجه بقیه رو جلب کنه هی الکی خودشو به مریضی و افسردگی می زنه و خودشو تو خونه انداخته. باز همسرم گفت میام دنبالت با هم بگردیم، یه حال و هوایی عوض کنی، یا ببرمت دکتر ببینیم چته، نیومد! خواهر مجردشون بردش بیمارستان محل کار خودش، بستریش کرد، خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت. گفتم باباجون چرا ناشکری می کنین؟ خدا رو شکر تن سالم، زندگی خوب، چرا خودتو اذیت می کنی؟ چرا بقیه می برنش بیمارستان و روانپزشک که الکی قرص خواب و افسردگی بهش بده؟ پا شو از خونه بزن بیرون، پیاده روی برو، اینجوری واقعا خدای نکرده مریض میشیا. ولی همچنان بساطش پا بر جاست.
حالا مامانشون زنگ زد خونه مون، به همسرم گفته می خوایم بریم سفر. گفت یکی خواسته باباشونو سورپرایز کنه. گفتم کی؟ گفت یه بنده خدا ولی می دونم برادرشوهرم و جاریم بودن چون حرفشو شنیده بودم قبلا. می خوان برن. منم لجم در اومد گفتم فقط با ما نمیان دیگه؟ همسرم هیچی نگفت.
من به خاطر اخلاقای اذیت کننده شون، ازشون فراریم.هر کاری کنی، کوفتت می کنن. دلیلشم اینه که حرفشونو گوش نمی دم و کار خودمو می کنم. فقط در صورتی خوب می دوننت که مثل خواهر شوهرا و جاریم، غلام حلقه به گوش باشی و مدااام بهشون توجه الکی کنی. اونام برای هر چیزیت نظر بدن.
نرم، گله و اخم و تخم می کنن. برم، درشت بارم می کنن، باز اخم و تخم می کنن.