2777
2789

ما با پدر و مادر همسر و یه خواهر بزرگ و مجردشون تو یه ساختمونیم، برادر و خواهر ازدواج کرده دیگه شونم به فاصله دو سه تا کوچه ن. خلاصه بگم که زندگیشون قبیله ایه و مادرشونم رییس قبیله ست! همه یه سبک زندگی دارن و تافته جدا بافته شون فقط من و همسرم هستیم. رابطه ما باهاشون خیلی گرم نیست. آخه خیلی تو کار آدم دخالت می کنن، متوقعن، پشت سر آدم حرف می زنن و کلا خیلی خیلی زیر ذره بین می ذارنت و مدااام ازت ایراد می گیرن. در صورتی که ما تز فکریشونو اصلا و ابدا قبول نداریم. 

الان نزدیک دو ساله ازدواج کردیم، یه سال پیش برنامه سفر داشتیم، همسرم گفت پدر و مادرم تا حالا خیلی جاها رفتن منتها شمال تا حالا نرفتن. اونا رم می خوام با خودم بیارم. با اینکه من گفته بودم سال اول ازدواجه و ما خودمون دو تا هنوز با هم جور نیستیم و همه سفرامون یه دلخوری ای پیش اومده، فعلا با کسی نریم. همسرم بهشون گفت و اونام گفتن نه، خونه تنهاست و نمیایم! همسرمم اعصابش خرد شد و گفت دیگه هیچ جا نمی برمشون. 

حالا یه چند روزیه پدرشون که سنشم بالاست، بنده خدا هیچ مشکلیم نداره ولی واسه اینکه توجه بقیه رو جلب کنه هی الکی خودشو به مریضی و افسردگی می زنه و  خودشو تو خونه انداخته. باز همسرم گفت میام دنبالت با هم بگردیم، یه حال و هوایی عوض کنی، یا ببرمت دکتر ببینیم چته، نیومد! خواهر مجردشون بردش بیمارستان محل کار خودش، بستریش کرد، خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت.  گفتم باباجون چرا ناشکری می کنین؟ خدا رو شکر تن سالم، زندگی خوب، چرا خودتو اذیت می کنی؟ چرا بقیه می برنش بیمارستان و روانپزشک که الکی قرص خواب و افسردگی بهش بده؟ پا شو از خونه بزن بیرون، پیاده روی برو، اینجوری واقعا خدای نکرده مریض میشیا. ولی همچنان بساطش پا بر جاست.

حالا مامانشون زنگ زد خونه مون، به همسرم گفته می خوایم بریم سفر. گفت یکی خواسته باباشونو سورپرایز کنه. گفتم کی؟ گفت یه بنده خدا ولی می دونم برادرشوهرم و جاریم بودن چون حرفشو شنیده بودم قبلا. می خوان برن. منم لجم در اومد گفتم فقط با ما نمیان دیگه؟ همسرم هیچی نگفت.

من به خاطر اخلاقای اذیت کننده شون، ازشون فراریم.هر کاری کنی، کوفتت می کنن. دلیلشم اینه که حرفشونو گوش نمی دم و کار خودمو می کنم. فقط در صورتی خوب می دوننت که مثل خواهر شوهرا و جاریم، غلام حلقه به گوش باشی و مدااام بهشون توجه الکی کنی. اونام برای هر چیزیت نظر بدن. 

نرم، گله و اخم و تخم می کنن. برم، درشت بارم می کنن، باز اخم و تخم می کنن. 

 

من میگم اگه شمام می خواین از ما فاصله بگیرین. من اصلا خوشحالتر میشم چون اذیتتاتونو کمتر حس می کنم اما دیگه چرا آدمو می چزونید؟ چرا توقع بیجا دارید؟ چرا واسه هر چیزی نظر می دید و از هر چیزی می خواید سر در بیارید؟ 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

فعلن تا قبیله خوندم😂

دوست و دشمنو باید موقع تقسیم                           ته دیگ سیب زمینی شناخت😀😁                        به هیچ معیار دیگه ای اعتنا نکنید😌✋                      تاکید میکنم.هیچ معیاری😌🙃                           
اون قسمتش که مادرشوهرت رییس قبیله است خیلی عالی بود  خدا خیرت بده 😂😂😂😂😂😂

والا. تو راهرو ببیندتف می پرسه کجا  میری یا بودی؟ دوستم اومده بود، آمار کل زندگیشونو در آورد. دیده بودش تو راهرو، رفته بود سرک کشیده بود ببینه کیه داره میاد بالا

بهتر که باهاتون مسافرت نمیان هرجاهم بحث شد بگو خودشون با شما نمیان حوصله داریا میخای هرجا رفتی بیان ولشون کن

دوست و دشمنو باید موقع تقسیم                           ته دیگ سیب زمینی شناخت😀😁                        به هیچ معیار دیگه ای اعتنا نکنید😌✋                      تاکید میکنم.هیچ معیاری😌🙃                           
بهتر که باهاتون مسافرت نمیان هرجاهم بحث شد بگو خودشون با شما نمیان حوصله داریا میخای هرجا رفتی بیان ...

من خوشحالم که نمیان چون واااقعا کنارشون اذیت میشم. اما بحثم اینه که چرا همچنان پیگیر مان؟ برن با همون بچه های دیگه شون خوش باشن. چرا تو کار من دخالت می کنن و ایراد می گیرن؟ واسه هر چیزی که فکر کنی نظر میدن

چرا تو ساختمونه مادرشوهرتی اگه شرایطشو داری یکم ازشون دور شو

خدایا به دلم ارامش بده تا به شوهرم اعتماد کنم منه شکاک😭 اونم اگه چشاشو مثل پنکه سقفی تو خیابون چرخوند از کاسه درار😌
چرا تو ساختمونه مادرشوهرتی اگه شرایطشو داری یکم ازشون دور شو


دارم با شوهرم صحبت می کنم. یه آلونکم که شده، بگیریم، بریم. قبلا راضی نمی شد الان به بهونه اینکه باباش سنش بالاست و به اجاره اینجا نیاز داره، باهاش صحبت کردم. گفت بشینیم، اجاره بدیم! الان گفتم که من استقلالمو بیش ار هر چیزی دوس دارم و دوس دارم خودم خونه داشته باشم هر چنند کم. راضی شده ولی پولمون کمه

خدا بهت صبر بده یه پیشنهاد دوستانه اگه زندگیت برات مهمه از اونجا فرااااار کن توام برو دو س تا کوچه ...


به همسرم گفتم نه نزدیک خونه ما و نه شما. دور از هر دو تا خانواده. قبول کرده. نزدیک باشیم که باز همین داستانه. تازه من می گفتم بریم یه شهر دیگه. کار همسرم اجازه نمیده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

اگه‌

asraam | 16 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز