ی جوجه زرنگگگگ باهووووش نااازززز داشتم ک همیشه پیشم بود همیشه دنبالمون نیومد رنگشم بنفش بود
ما میخواستیم بریم جایی عجله داشتیم تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود ک داشت جوجه دنبال مامانم میرفت که جوجه رفت زیر پاش جوجه جیغ کشید دیدیم روده هاش زده بیرون دلمون خون شد ماهم گریمون گرفت حالا روده خاش زده بیرون ولی نمیمرد با همون روده ها راه میرفت رودشو نوک میزد رودش پاره شد چون نازک بود خونش ریخت ولی بازم نمیمرد ما با گریه رفتیم ولی بابام پیشش موند داشت زجر میکشید دلمون نمیومد بکشیمش من همش در حال گریه بودم آخه خیلی بهم وابسته بودیم شاید بنظر شما گریه کردن برای جوجه مسخره باشه ولی اون حالت خیلی وحشتناک بود رفتیم بیرون حدود ساعت ۶ میخواستیم بیایم خونه ک بابام گفت هنوز زندس من و داداشم دلشو نداشتیم بریم خونه اصن نمیتونیم جوجه رو ببینیم ک رفتیم خونه مامان بزرگم حدود ساعت ۸ بود مامانم زنگ زد بیاین خونه گفتم جوجه مرد الکی گفت اره ما رفتیم خونه جوجه نبود بابام گزاشته بود اتاق ک ما متوجه نشدیم حدود ساعت ۹نیم شب بابام دید خیلی زجر میکشم ینیییییی این جوجه نمیمرد با روده ها بیرون زده 😭😭😭😭😭 بابام دیگه سرشو جدا کرد ک دیگه زجر نکشه حیوونک 😭 حتی مامان بابام هم گرشون گرفت آخه اوضاعش خیلی وحشتناک بود
من بعد چند روز تازه فهمیدم جوجه نمیمرده سرشو بریدن ک دیگه زجر نکشه این داستان مال عید سال ۱۴۰۲ بود و من هنوز یادش میوفتم دلم پر میکشه