دوستم خیلی دختر مهربونی هست خیلییییی ماهه چند روزه تو بازار دنبال این بود برای عید برای پدر و مادرش و خواهرش چی بخره عیدی انقد گشت تو بازار برای هر کدومشون بهترین رو بخره با ذوووق😭 اومده پیشم میگه دیشب حرف شد بعد گفتم کیف میکنین یه دختر مثل من دارین ها انقد دوستون داره بعد برگشتن بهش گفتن مگه چیکار کردی برامون تاج طلا گذاشتی سرمون بعد دوستم بغض گلوشو گرفته 💔 بعد این دوستم یه خواهر داره ۸ سال از خودش کوچیک تر هست برگشته گفته کاش برای من یه داداش بیارید آبجی دوست ندارم😭 فکر کنننن دوستمم دیگه میگه بلند شدم منم رفتم تو اتاقم به بهونه خواب میگه تا صبح گریه کردم💔