من 7 باره سقط کردم از اخرین سقطمم 17 روز میگذره ...جنینم 3 ماهه بود که کورتاژ شدم خود به خود خون ریزی کردم
خونواده ی همسرمم میدون این وضعمو و من بعد کورتاژ رفتم خونه ی بابام چون خونواده ش خیلی بهم فشار میوردن میگفتن طلاق بگیر منم رفتم خونه بابام گفتم طلاق میگیرم مامانش اومد گفت از اولم میخواستم دختر عمه شو واسش عقد کنم که تو اومدی تو زندگیش طلاق بگیر که دیاکو بچه داشته باشه و بابا بشه
خونواده ی منم با حرفای اون شبشون خیلی نااحت شدن چون قبلا هم مشکل نازا بودن منو به همه گفتن داداشا م و بابامم گفتن نمیزاریم برگردین خونت ...فردا شبش همسرم از همه جا بیخبر بهم پیام داد گفت بیا پایین تو ماشین باهم حرف بزنیم منم رفتم و بهش گفتم که چی شده کلی گریه کرد گفت من بچه واسم مهم نیس و توروخدا برگرد...منم بابامو راضی کردم که برگردم اونم گفت این اخرین فرصتته یک بار دیگه با چشای گریون برگردی خونه ی من باید طلاق بگیری
همسرمم هر روز صب قبل از اینکه بره سر کار قسمم میده که از خونه نرم و برنگردم پیش مامان بابام
اما خونواده ی همسرم میگن باید طلاق بگیری و دختر عمه ش کیس خوبیه و جونه و میتونه بچه دار بشه
باهام قطع رابطه کردن و نه مهمونی و نه عروسی هیچ جا دعوتم نمیکنن
درضمن من کرد هستم و غرب کشور نزدیکای مرز زندگی میکنیم و واسه درمان نمیتونیم بیام تهران
ببخشید خیلی زیاد شد