دیشب رفتیم خونه ی شریک شوهرم پونزده ساله همو میشناسیم و نسبتا صمیمی هستیم قبل شام ما خانوما گفتیم بریم مسافرت ولی اقایون گفتم امسال اصلا شرایطشو نداریم و ما راضی شدیم بعد شام و میوه من رفتم حاضر شدم و برای بچه ها کاپشن پوشوندم بریم دیدم هنوز دارن صحبت میکنن و منم نشستم که کاش نمیشستم🤦♀️🤦♀️
خانومه از سر شب بهونه میگرفت و معلوم بود دنبال دعواست یهو اصلا بی دلیل وایستاد داد و بیداد کردن به شوهرش که اره تو زنداداش بیوه تو جلو نشوندی و بردیش تهران تو به اون نظر داری و شوهرش اول خندید و به شوخی گرفت ولی خانومه ولکن نبود مبگفت تو رفتی عقدش کردی و دوسش داری و دعواشون اوج گرفت حالا مرد هم تو لج افتاده بود هی الکی تاید میکرد حرفاشو
خانومه هی میگفت تو منو تو بارداریم به خاطر اون زدی پونزده سال پیشو میگفت
یهوو شروع کردن سمت هم وسایل پرت کردن میوه پیش دستی گلدون
بچه های من که رفتن پشت مبلا قائم شدن...