سلام من نامزدم حدودا دوساله چن ماه دیگ عروسیمه و قراره برم بالای خونه مادرشوهرم زندگی کنم مادرشوهرم باهام خوبه من تو خونش کار میکنم دوروز در میونم میرم خونشون یه مشکل بزرگ اینجاس ک من کار میکنم میگ دستت درد نکنه خسته شدیو فلان ولی وقتی یکی میپرسه عروست کاری هس کار میکنه یان میگ ن من اصلا بهش کار نمیدم یا مثلا یکی خونشونه من دارم کار میکنم سریع میگ اره امروز فاطمه هم خیلی خسته شد فاطمه خواهر شوهرمه اینجوری میگ ک بقیه نکن چرا همش عروست کار میکنه منم هیچی نمیگم چون ب خوبیاش بسنده میکنم ولی شوهرم خیلی مهربونه اما ب شدتتت تنده دست بزنم داره بدهنم هست اما ن همیشه یه وقتایی من روزه دارم امشب اومد گف باید بیای خونه ما ب من ناهار بدی لباسامو بشوری و کارامو بکنی حالا مامانش روزه نمیگیره چون قرص قند میخوره منم گفتم لباسارو ک لباسشویی میشوره ناهارم مامان تا شمارو میبینه نمیزاره من بپزم گناه من چیه خب دادو بیداد کرد و رفت منم کلی گریه کردم چیکار کنم؟؟؟
منم همینجوری بودم اما شوهرم میگ باید بیای اگرم نرم خونوادش ناراحت میشن منم مجبورم میرم
چرا مجبوری من 5 ساله با خانواده شوهر یه جا هستیم کم می رفتم ناراحت میشدن من بی احترامی نکردم ولی به ناراحتی حرفاشون اهمیت ندادم الانم عادت کردن دیگه همون هفته ای یه بار میرم الانم
تو رو خدا واسه سلامتی مادرم دعا کنید به دعاتون نیاز داره 😘😘😘هر کسی دعا کرد خدا عزیز هاشو براش نگه داره
اینو فقط میخام بگم که خیلی کار داری هنوز خیلی از دست شوهرت میخای برَنجی منم یکی مثل تو ام مادرشوهرم ...
عید پارسال همه فامیلاشون جم شده بودن خونشون یه ایل ادم بودن خودم جم کردم شستم خدا شاهده یکی نیومد بگه بیا بشین فقط زن عموی شوهرم گف بیا من کمکت کنم همشون رفته بودن تو بالکن میگفتن میخندیدن من تنهایی ظرف شستم همون شبم شوهرم باهام بحث کرد ک چرا تو جم نیستی خب اخه چجوری باشم