2777
2789
عنوان

یعنی دیوونه شدم

81 بازدید | 10 پست

چند وقتیه حال روحی خوبی ندارم

از استرس زیاد دچار وسواس فکری شدم

در این حد که اگه یه نقطه کوچیک روی فرش باشه میره رو مخم و باید فرش رو جارو کنم،همش افکار خودکشی و قتل

اطرافیانم رو دارم و تا اعصابم خورد میشه خودزنی میکنم

روز به روز تیک عصبی جدید میگیرم

وقتی یه کار انجام میدم اگه اونطوری که می‌خوام نباشه میترسم یه اتفاق بد بیوفته و برای اینکه بخوام توی خیال خودم از اون اتفاق بد جلوگیری کنم ۹ بار با مشت میزنم 

وسط قفسه سینه ام تا تو خیال خودم اون کاری که کردم رو

انگار انجام ندادم

اینایی که گفتم فقط قسمت کمی از اختلالات روانیم بود

واقعاً سردرگمم و نمیدونم چیکار کنم ممنون میشم کمکم کنید


یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سابقه داشتی؟ چیزی شده؟ تحت بشار بودی؟

از بچگی تحت فشار بودم یادمه دست خودمو با پرگار سوراخ میکردم هنوزم جای زخمش مونده

یه مدت وقتی ۱۲ سالم بود خیلی تحت فشار بودم از اونموقع انگار شروع شد،دو سه سال خوب بودم الان بدتر شدم

از بچگی تحت فشار بودم یادمه دست خودمو با پرگار سوراخ میکردم هنوزم جای زخمش موندهیه مدت وقتی ۱۲ سالم ...

خودم بچه بودم تحت فشار بودم مثلا چند بار کلید برق خراب رو میزدم میگفتم عدد زوج بشه وگرنه خانوادم میمیرن.

چراغا رو چک میکردم که خاموش باشن در صورتی که خاموش بودن.

وسواس تمیزی هم پیدا کرده بودم.

ولی چون کتابای روانشناسی میخوندم خودمو درک کردم و راه حلشو پیدا کردم.

تنها ی راه داره با اراده ی قوی اون کارو انجام ندی.

الان از سرم افتاده و برای هر اتفاقی بیخیالی طی میکنم چون کاری از دستم بر نمیاد.

تو هم سعی کن لااقل مشاوره تلفنی بگیری تا آروم شی

خودم بچه بودم تحت فشار بودم مثلا چند بار کلید برق خراب رو میزدم میگفتم عدد زوج بشه وگرنه خانوادم میم ...

وقتی میخوام انجام ندم یا یادم می‌ره و انجام نمیدم یه اتفاق بد برام میوفته و علاوه بر اونا یه چیز جدید میاد سراغم 

کتابم بخوام بخونم حس میکنم بدتر بشم چون اگه یه جاییش رو غلط بخونم باید اون جمله رو ۹ بار بخونم

متاسفانه کسی درکم نمیکنه

وقتی میخوام انجام ندم یا یادم می‌ره و انجام نمیدم یه اتفاق بد برام میوفته و علاوه بر اونا یه چیز جدی ...


دقیقا منم اینجور بودم فقط مقابل افکارم مقاومت کردم و گفتم اتفاق بد بیافته که بیافته.

ولی باید باور کنی هیچ اتقاق بدی قرار نیست بیافته، افتاد هم افتاد.

این اتفاق بد قراره چجوری باشه که ازش میترسی؟ در مقابل افکارت مقاومت کن.

بدون داری دور خودت ی زنجیر میبندی که سر و ته اش مشخص نیست.

خودزنیت هم از خشمه ی راه دیگه برای نشون دادن خشمت پیدا کن.

مثل ورزش کردن.

دقیقا منم اینجور بودم فقط مقابل افکارم مقاومت کردم و گفتم اتفاق بد بیافته که بیافته.ولی باید باور کن ...

راستش من رشته ام گرافیک رایانه بود امسال

و برای رشته ام لپ تاپ لازم بود ولی مدرسه هنوز اجبار نکرده بود 

که حتماً داشته باشیم

از طرفی خودم حال روحی خوبی نداشتم که بخوام درس بخونم

برای همین چون میدونستم خانواده ام پول ندارن که لپ تاپ

بگیرم،به خانواده ام گفتم که حتماً باید داشته باشم

اما نتونستن برام بگیرن یا نخواستن

منم چون توان درس خوندن رو نداشتم گفتم چون لپ تاپ ندارم

ترک تحصیل میکنم و بالاخره راضی شدن که ترک تحصیل کنم

البته لپ تاپ واقعاً لازم داشتم و هنوزم اگه درسم رو ادامه میدادم 

مدرسه میگفت که بخریم

اما مشکل و اضطراب من از اینه چون معاون مدرسه یکی از

آشناهامون هست همش ترسم از اینه که یوقت به مامانم بگه که لپ تاپ واجب نبوده 

از وقتی که ترک تحصیل کردم همش به این موضوع فکر میکنم

استرس میگیرم و حمله عصبی بهم دست میده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

شربت😂

ومپایر_اعظم | 13 ثانیه پیش
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

اگه‌

asraam | 1 روز پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز