شوهرم خیلی عوض شده با شوهر دوستم یه جا کار میکنن معمار هستن میرن خونه مردم یه زنه هست یه پروژه پیششون دارن زنه مجرده من مشکلی نداشتم تا دیشب که خیلی بی حوصله اومد خونه منم چون مهمون داشتم گفتم زشته ۳تا داداشم با ۳تا زن و۱بچه که خودش هم مشکلی باهاشون نداره و خیلی خوش و بش میکنن بهم میگه فامیلای من بودن زشت نبود منم چیزی نگفتم نمیخواستم دعوا بشه خیلی بی حوصله گفتم برو کنار میخوام بزنم شبکه ی بعدی در حالی که هیچوقت کاری به تلوزیون نداره با اشاره به پسرم گفتم برا تو اتاق پسرم گفت چرا گفتم بابا خسته اس یه اخم کردم تا بی حوصله رفت تو اتاق شوهرم شب دیگه باهام حرف نزد