از صبح با خواهرشوهرم رفتیم براش لباس بخریم
بعد موقع رسیدن ب خونه شوهرم منو دیده گیر داده مانتوت کوتاهه حالا مانتویی ک باهم خریده بودیم منم هیچی نگفتم از خواهرشوهرم ک جدا شدیم میبینم چیز هارو پرت میکنه ادا اصول ..ماشینش خرابه درست نمیشه سر من خالی کرد ..بعدم یک دعوا حسابی کرد رفت قرار بود خواهرشوهرم و مادرشوهرم شب بیان موهاشون رنگ کنم گفتم اونا رو هم میگی نیان حوصله تظاهر الکی واسه چنین مردی ندارم ..
خودش هم رفت سرکار صبح ساعت ۶ میاد میخوام در باز کنم تشریف ببره خونه ننش ..اونقد حرف زد گفت حرومزاده ای فلانی