عصر من و همسرم حالمون خوب نبود سرما خوردیم خوابیدیم ساعت شیش
همسرم ساعت 8 بیدار شد گفت مامانم پیام داده من دارم میرم فلان جا برای بابات غذا درست کنین شب نمیام
بعد پدر شوهرم ساعت 7 شام میخوره 😐
از اول به خودم پیام میداد میدیدم
بعد شامی درست کردم عجلهای سیب زمینی هم یکی داشتیم نگو شیرین شده غذا سیب زمینیه شیرین بوده 😭
همیشه میگم برنامهای دارین از قبل بهم خبر بدین خب من شام چیز دیگه میخواستم درست کنم واسه خودمون مواد کم آماده کردم شاید نداشته باشیم به اندازه، عجلهای اینو درست کردم اینطوری شد اعصابم بهم ریخته 😭
شوهرم گفت چیز دیگه درست کن گفتم نه همونو فرستادم پایین
واقعا از دستش اعصابم نمیکشه کاری داره از قبل خبر نمیده منم آشپزیم خیلی خوب نیست همش تمرین میکنم مخصوصا واسه تعداد بالا اصلا نمیدونم چیکار کنم
24ری هم بیرون و شهرشون و .. هست فکر میکنه ما همیشه در حال عشقو حالیم هر موقع دوست داشت خبرمیده
چقدر دلم میخواد از دستشون خودمو راحت کنم