سلام
مااواسط شهریور بازسازی خونه رو شروع کردیم و کلی کار تو خونه انجام شد چون سی سال بود که هیچ تعمیری انجام نداده بودیم، یه خواب به خونه اضافه کردیم و همه چی آشپزخونه رو عوض کردیم ، خلاصه که تا اواسط آبان ما کار داشتیم این وسط مادرم که فلج بودن ، دیگه مریضیش خیلی پیشرفت کرده بود و بدنش زخم داشت و من هر شب تو اون شرایط خونه مامانم رو میبردم حموم و پرستار میومد برای زخمش و کلی بدبختی کشیدم و تازه این وسط دانشگاه هم میرفتم و دانشجوی دکترا هستم و درسم به شدت سخت و سنگین ،تا این که تو اواسط مامانم فوت کرد در حالی که نود درصد کارای خونه انجام شده بود ولی داغ موند رو دلم و دیگه دست و دلمون به باقی کار نمیرفت ، خلاصه که چهلم مامانم که رسید پسر خالم و خالم اومدن تهران و رفتن دکتر متوجه شدیم سرطان داره، الان سه ماه از اومدنش میگذره و بیمارستان بستریه و من واقعا نابود شدم تو این مدت اینقدر غصه خوردم و از طرفی مهمون هم داشتم و خلاصه که الان خونمون هنوز کلید و پریز نداره و کلی خورده کاری مونده، کتابام هنوز تو پارکینگه و صدای همسایه ها دراومده. خیلی خستم جسمی و روحی، با برادرم زندگی میکنم و اونم باهام همکاری نمیکنه که باقی مانده تعمیرات مثل آوردن برقکار و این چیزا رو درست کنه. نمیدونم چه کنم ، برای درست شدن اوضام دعا کنید🙏