حالم از به ظاهر بابام بهم میخوره از اول دیوونه بود مجرد ک بود تا الان ک بدتر میشه منو ک کلا از بچگی نابود کرد .بعد نوبت داداشم شد ک اخرش پرتش کرد از خونه بیرون معتاد ک شد برش گردوند به زور ترک کرد الان قرصای اعصاب میخوره داداشم شده یچی مثل خودش .الانم یجوری شده عوضی تا من تکون بخورم حتی اروم حرف بزنم شروع به فحاشی میکنه.جالبیش اینجاس مامانم هیچیی نمیگه سکوت کامل ولی وقتی به داداشم حرفی بزنه پا رش میکنه با دعوا..برای همین دیگه جرات نداره خیلی بهش چیزی بگه همش به من داره فحش میده راه راه...
امیدوارم این خواستگاری سر بگیره فقط برم..همین.. سی سالمه این بیس سی سال دیگه رو بتونم سرمو بی گریه بذارم زمین حداقل..پسره خدایی اهل خداست سادس..فقط بشه برم همین