من اولین بار ک بیشهوش شدم ترس از این داشتم نکنه اینا منو بیهوش کنند ولی من بیهوش نشم خخخ
بعد خیلی گریع میکردم چون تنها بودم
بعدشم پرستار گفت با نفس عمیق بکش بیهوش شی از بس استرس داشتم دست ی پرستار رو گرفتم اروم شدم بعدش دیدم یکدفعخپه همه چیز داره تار میشه و چشام و بستم دیگه چیزی نفهمیدم تا بیدار شدم نفهمیدم چی شد خخخخ خیلی خوب بود ادم بیهوش کنند از دنیا یکم دور باشه خخخخ