خانما من امروز سرکار بودم و مامانم زنگ زد گفت اومدم بیمارستان بستری شدم و منم خودمو سریع رسوندم
کارهایی که اینجا لازم بود رو انجام دادم و اصلا نگفتن کی مرخص میکنن و... منم امروز روزه بودم ولی اصلا نه غر زدم و نه چیزی
با روی خوش انجام دادم چون وظیفه م هست
ولی اصلا مامانم نگفت حالا افطار چیکار میکنی و کی میریم خونه سحری چی بخوری و فردا کارتو چیکار میکنی
اما همش میگه حالا تو خونه داداشت چی بخوره و مثلا میگه حالا خوبه فلان غذا هست که بخوره و...
خیلی دلم گرفت که اصلا انگار من نیستم😔
حالا هم رفتم پرسیدم که کی مامانم مرخص میشه گفتن باید شب بمونی یه لحظه میخواستم بزنم زیرگریه
از صبح تا حالا کفشامو درنیوردم و دلم میخواد برم تو تختم بگیرم بخوابم و...مسواک و... پیشم نیست
نمیدونم برای روزه م چیکار کنم
حال مامانم خداروشکر خوبه البته