من یک ماه پیش با یه آقایی آشنا شدم، فوق العاده جنتلمن و خوش رفتار، رمانتیک و خلاصه همه چی تموم. ۱۰ سالم از من بزرگتر بود، با خودم گفتم میتونم بهش اعتماد کنم، مرد زندگیه، قرار شد آشنا تر بشیم باهم
شب دوم، سوم آشناییمون، که فوق العاده ذوق داشتم درباره خودمون باهم حرف بزنیم، احساس کردم داره بحث رو سمت مسائل جنسی میبره، سیگنال منفی رو دریافت کردما، اما اولین تجربه تو رابطه بودنم بود و دوستشم داشتم..نادیده گرفتم و فقط سعی کردم همراهیش نکنم.دو شب بعدش سر این ماجرای همراهی نکردنم توی بحثای جنسی باهام بحث کرد، منم دلخور شدم واقعا ولی بعد اومد گفت من ذهنم خیلی درگیره و بدهی دارم و ببخشید و اینا،یه ساعتم برام هدیه هرید و چند روز بعد ازم سه تومن پول خواست، من واقعا شوکه شدم نشنیده بودم پسرا از دخترا پول بخوان، اونم اوایل رابطه! دو روز بعد سر اینکه بهش پولو ندادم،باهام دعوا کرد و گفت میخواستم ببینم پسفردا تو زندگی پشتم هستی یا نه، منم گفتم امتحان کردن واسه ماه اول رابطه نیست و خلاصه خواستم تموم کنم،اونم گفت من امتحان کردنم اینجوریه، شماره کارت داد بهم و گفت اگه برات مهمم هرچقدر میخوای پول بزن، من چون نزدیک تولدش بود ۳۰۰ تومنی که میخواستم بدم کیک زدم به حسابش، ساعتم فرستادم جلوی محل کارش و گفتم تموم، زنگ زد به خواهش و عذرخواهی، و منم دوباره خام شدم.
سعی کردم بشم مثل قبل، چند بار بهش گفتم باید باهم بریم بیرون یکم وقت بگذرونیم، اما هر دفعه بهونه میاورد، مریضم، خستم، نمیتونم، هر دفعه ام عذرخواهی میکرد و میگفت جبران میکنم برات، منم قبول میکردم، میدونستم شلوغه سرش سخت نمیگرفتم،حتی شب تولدشم تا ۱ شب آفلاین بود، میگفت مریضم منم باور کردم و سخت نگرفتم
خلاصه وقتی پول میخواست قرض بگیره، یا وقتی میخواست پیشنهاد سک/س چت بده میومد سمتم و هربارم همراهی نمیکردم باهاش، باهام دعوا میکرد، یه بارم اومد گفت به درد هم نمیخوریم جدا بشیم، منم گفتم باشه، رفت، دو روز بعد اومد گفت میتونی بهم پول قرض بدی میخوام برم دکتر پول ندارم،منم گفتم چیزی بینمون نیست چرا پول بدم، گفت نه من مریض بودم نمیخواستم وابسته شی آسیب ببینی(حالا نمیدونم جرا برگشت و پول خواست اگه میخواست وابسته نشم)منم گفتم مریضیت چیه گفت به وقتش میگم.
مریضیو اول گفت قلبم مشکل داره، بعد گفت دکتر گفته توی گلوت زخم داری(حتی جونمو قسم خورد) و حالشم خوب بود حتی رفت آرایشگاه چنتا مش با دکلره توی موهاش درآورد
یهو فرداش موهاشو زد، بعد شب اومد به من گفت من سرطان پوست دارم( و شما حدس بزنین من با اون حجم وابستگی چه حالی شدم🙂) بهش گفتم چه نوعیه،چقد پیش رفته،چجوریه،هر دفعه یه چیزی میگفت، یه باز گفتدور تا دور شکمم، یه بار گفت سه تا دونه سمت چپ شکمم، بعد گفت ۵ تا، منم گفتم سه تا بود که گفت زیاد شد خب، گفتم نوعش چیه گفت acc در حالی که اصلا همچین نوع سرطان پوستی نداریم، من هرچی سرچ کردم ندیدم!اسم دکترشم گفت نمیدونم، گفتم چنتا دکتر پیدا کردم، آزمایشاتو بفرست هردفعه طفره میرفت
توی این مدت حدود یه تومن قرض گرفت ازم، ذره ذره ها، حتی پول نودلم از من میگرفت، توجه و محبتش کم شده بود و بهونش مریض بودن و درگیریای ذهنیش بود، سر یه دعوا تلفنی هرچی از دهنش دراومد بهم گفت و تهش گفت مریضم ببخشید
مدام میگفت من قصدم با تو جدیه، ازدواجه،فلانه..ولی خب..
دو روز پیش که باز دوباره پول خواست ازم بلاکش کردم، هروقت پول میخواست میومد سمت من،خسته شده بودم از رفتاراش بخدا(:
الان عذاب وجدان دارم که نباید برم،مریضه،گناه داره..
شما بگین من چیکار کنم،جای من بودین چیکار میکردین
همین.