منم ابتدایی بودم فکر کنم کلاس چهار و پنج بودم یه شب از خواب بیدار شدم دیدم عروسک خرسیم داره دست و پاشو تکون میده گفتم حتما خوابم هنوز چند بار چشمام رو باز و بسته کردم دیدم نه واقعا داره دست و پاشو تکون میده سریع دویدم مامانمو بیدار کردم اومدیم دیدیم تکون نمیخوره😐
من دوست داشتم سوارکار بشم بعد با اسب برم جلو مدیر مدرسمون که خیلی بد اخلاق بود بگیرم و صورتمو مثل زورو ببندم😂😁
خ کوچک بود پیش دبستانی
هرشب پتو رو رو خودم مینداختم با دستم آدم درست میکردم مثلا راه میره میشینه حرف میزنه بعد با پتو نور کم زیاد میکردم مثلا شب شده بخوابه روز شده بره سرکار
فقط انگشت شستم اضافی بود ک مثلا مدل موهاش بود 😂😂
کارخونه شکلات بزنم
یه قصر از شکلات داشته باشم با یه استخر شکلات😁
همیشه مامانم قهر بوده خیلی کمبود محبت داشتم خیلی بی توجهی دیدم دوران خیلی سختی بود
داشتن یه خونه حیاط دار خیلی بزرگ با کلی درخت و گل و گیاهان و حیوانات زیاد و چندین دیجیمون😁
عروسکام زبون باز کنن
کارتنا بیان خونمون
معلم بشم با بچه ها دوست شم تدریسو خیلی دوست داشتم اونم با نقطع راهنمایی
معلم شدم قسمت دومش هنوز دانشجو معلمیم تموم نشده🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
