احساس افسردگی عمیقی می کنم حتی یه لبخند هم نمیتونم بزنم هرچی میخوام بلند شم و خودم برا حال خوبم تلاش کنم نمی تونم، احساس تنهایی می کنم دوست دارم انقدر فعال باشم که همه چی رو فراموش کنم اما نمیشه زندگیم فقط شده رفتن سرکار و برگشتن و انجام کارای تکراری خونه...
رابطه ام با همسرم سرد سرد شده احساس می کنم علاقه امون به هم خیلی کم شده همش حسرت روزایی رو می خورم که چقدر عاشقانه دوستش داشتم. با خودم میگم فکر کن فقط خودتی و خودت و اینم زندگی خودته که داره از دستت میره پس باید شاد زندگی کنی اما نمی تونم شما جای من بودید چیکار می کردید؟
