خب بسیار کسل بودم. بازهم اومده بود پایین.
من وقتی شاغل هستم انرژیم چند برابره.
احساس پوچی بهم دست داده بود. واقعا در سر و کله زدن با کار تکراری خونه هیچ تنوع و رشدی نبود.
سر کار می رفتم هرروز برنامه داشتم. از ارتباط یا همکارانم انرژی می گرفتم. از احترام که سر کار بهم می گذارند.
چهار دیواری خونه یک روز دو روز جالبه. بعد آدم سست و کرخت می شه. کارهاش کمتر می شه ولی انرژیش هم کمتره.
بعدشم هم از نظر اقتصادی من عادت کرده بودم راحت خرج کنم. از کسی نظر نخوام برای خرج کردنم و به نشخیص خودم خرج کنم. اینکه این آزادی رو از دست بدم برای من یه پسرفت بود.