خواهرزاده ام هر روز ساعت ۸ میره اتاق چون شرایط خونه خیلی بده امشب تا ۱۱ اینا باهم حرف زدیم و من یذره سعی کردم حال روحیش بهتر بشه اصلا ساعت رو ندیدم یهو دیدم داداشم کلید انداخت اومد تو خونه .... عصبانی بود بدجورم بهم ریخته بود چشماش قرمز بوی به شدت مزخرفی هم می داد انگار مواد زده بود عصبی بود منم ترسیدم حقیقتا اومدم سمتش بگم که بابا اومده خونه بعد چند روز خوابیده اروم باشه مثل هر شب دعوا راه نندازه اینم عصبی شد یهو هرچی از دهنش دراومد بهم گفت جلو بچه منم عصبی شدم جوابش رو نه اونقدر تند ولی خب روراست باشم بد دادم اینم اومد منو بزنه خواهرزاده ام از ترس جیغ زد بابام بیدار شد اونم به شدت ادم پرخاشگریه خواهرزاده ام رو دستش رو محکم بدجور کشید بردش تو اتاق درو روش بست قفل کرد هرچی بهش گفتم بابا درو قفل نکن گوش نکرد یکی هم زد تو گوش داداشم به منم گفت ببینم درو براش باز کردی یکاری میکنم پشیمون بشی از زندگی منم که دیگه مثل همیشه میترسم از این روانیا... به نظرتون دعوا رو چجوری جمعش کنم بابام الان داره سیگار میکشه و هی تو خونه راه میره نمیتونه بخوابه همشم غر میزنه از اونور تو اتاق صدای گریه خواهرزاده ام رو میشنوم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
خیر .. داداشم کلا روی مواد و مشروب بود از همون اول وارد خونه شد عصبی بود منم اومدم قبل از این که بابام بیدار شه عصبی بشه بهش بگه بابام خونه اومده چون معمولا نیست تو خونه اینم رو مواد ومشروب و مستیش نمیفهمه رسما شروع کرد فحاشی و چرت و پرت گفتن که دیگه منم عصبی شدم جواب دادم
تروخدا بچه رو از اون تو دربیارالهی خدایا بچه گناه داره
کجا ببرم؟ هیچ جایی نداره دیگه.. مامانش که از این متنفره نمیخوانش باباش هم نمیخواد جفتشونم ازدواج کردن و وضعشون هم خوبه ولی کلا بچه رو نمیخوان هیچکس به جز من قبولش نمیکرد که منم شرایط خونه زندگیمون اینجوریه