زندگی بامادرشوهردریک ساختمان

ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻣﻴﻮﻣﺪﺑﻬﻢ ﺳﺮﻣﻴﺰﺩﻭﻣﻴﺮﻗﺖ. ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻣﻴﻮﻣﺪﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮﻡ ﭘﻴﺪاﺵ ﻣﻴﺸﺪ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺭﺩﻣﻴﺸﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻼﻣﻲ ﻛﻨﻢ.ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺑﻌﺪﺭﻓﺘﻨﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﻳﻌﻨﻲ ﺷﻮﻫﺮﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﺯﻧﺖ ﻧﻤﻴﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ? ﻣﻴﺨﻮاﻡ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﺖ ﻣﻴﮕﻢ ﻳﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻧﻤﻮﻧﻢ

ﻣﺜﻼﻓﻜﺮﻣﻴﻜﺮﺩﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻴﺎﺩﻭﻣﻦ اﻭﻣﺪﻧﺸﻮ ﻗﺎﻳﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ.

ﺩﺭﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺪاﺷﺎﻫﺪﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ اﺯﻧﺎﻣﺎﻧﻢ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﭘﺸﺘﺘﻪ ﺣﺘﻲ اﮔﻪ ﺑﻴﺎﻥ ﺧﻮﻧﻢ.ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻣﻴﮕﻪ ﺷﺒﻢ ﺑﻤﻮﻧﻴﺪ.ﭼﻮﻥ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ ﻭﻗﺘﻴﻘﻤﺎﻣﺎﻧﻢ اﻳﻨﺎﺧﻮﻧﻤﻮﻧﻦ ﭼﻘﺪﺭﻛﻤﻚ ﺣﺎﻟﻤﻪد

من دقیقا تو شرایط مشابه شمام و غیر از اوایل زندگیم که یکم آزارم میداد الان خیلی راضیم و خوشحال ازینکه پیششم...وجودش تو زندگیم ی امنیت و آرامش بوجود آورده...

اغراق نمیکنم نمیگم مشکلی نیست هنوزم خیلی از این مسایل شما رو منم دارم شاید یجورایی بیشتر چون ما دو طبقه جدا هم نیستیم تو ی واحد با هم زندگی میکنیم. ولی خب خیلی حساسیتام کمتر شده و پذیرشش برام خیلی راحت تر...بشدت بهش وابسته شدم و احساس میکنم اگه نباشه کسی نیست براش درد و دل کنم...

ﺑﻜﻦ.ﺑﻬﻬﻤﺴﺮﺗﻢ ﻗﺒﻼﺑﮕﻮﻗﻀﻴﻴﻪ ﭼﻴﻪ..ﺗﺎاﮔﻪ ﺣﺮﻓﻲ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩﻭﻟﺨﺮﺟﻲ ﻭاﻳﻨﺤﺮﻓﺎﺑﺰﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﻭاﺳﻪ ﭼﻲ ﻛﺮﺩﻱ

ﺧﺪااﺯﺷﻮﻥ ﻧﮕﺬﺭﻩ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻳﻪ ﻟﺤﻦ ﻟﺮﺯﻭﻥ ﺣﺮﻓﺸﻮﻧﻮﻣﻴﮕﻦ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺟﺎﻗﺒﻮﻝ ﻣﻴﻜﻨﻪ

اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻓﺶ اﺫﻳﻴﺘﻢ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭاﺯﻫﻤﻮﻥ اﻭﻝ ﻫﻴﭽﻲ ﺭﻭاﺯﺷﻮﻫﺮﻡ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻧﻜﺮﺩﻡ.ﺑﺮاﻫﻤﻴﻦ ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ.اﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺑﻌﺪاﻛﻪ ﺑﺎﺯﻛﺎﺭﺷﻮﺗﻜﺮاﺭﻣﻴﻜﺮﺩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺣﺮﺻﺶ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻼ ﺭﻭﺷﻨﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﺮاﻣﻴﮕﻪ

ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﺸﻮﻧﻪ?

ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﺎاﻭﻟﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﻣﻮﻥ ﻳﻪ ﭘﻼﻙ ﻭﺯﻧﺠﻴﺮﻃﻼﻛﻪ اﺳﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺮاﻡ ﻫﺪﻳﻪ ﺩاﺩ.ﺑﻌﺪاﻣﻦ ﺑﺎﺷﻮﺭﻭﺷﻮﻑ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺩاﺩﻡ. ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮﺟﺎﻧﻢ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ اﺯﻣﻦ ﻧﻆﺮﺧﻮاﺳﺖ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﻴﻨﻮﺑﺨﺮ.ﻣﻨﻢ ﺁﺗﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﭼﺮاﻛﺎﺩﻭﻣﻮ اﻭﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻪ. ﻳﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ.اﻭﻧﻢ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﻛﻪ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﻣﻦ ﺗﻮﻛﺎﺭاﻡ ﻛﺴﻲ ﺭﻭﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻤﻴﺪﻡ.ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﮕﻪ ﺩﺭﺟﺮﻳﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ.ﻭﻣﺒﺎﺩاﭘﻴﺶ ﺗﻮﻛﻢ ﺑﻴﺎﺭﻩ.

منم خونه پدرشوهرمم دوساله

اوووووف تازه يكم بهتر شدن اونم فقط تو روم پشت سرم همون نفهمي كه بودن هستن

اوايل كه توقع كلفتي داشتن ميكفت بايد بياي تو يه خونه همه چيز باهم كارامونم تو بكني زير بار نرفتم چقدر پشت سرم زر زر كردن دو هفته بعد عزوسيم باشكاه اسم نوشتم تا چتدماه پيش مثه خار تو چشمشرن بود دوست نداشتن برم اما استخرم اسم نوشتم كه داشتن سكته ميكردن بعد ميكفتن حق نداره تنها بيرون بره واسه چي جايي ميره بايد فقط بشينه تو خونش ولي از فرداش كلا بيرون بودم حتي مي اومدن خونم درو باز نميكردم دو ساعت بعد ميكفتم بيرون بودم تا حوص بخورن مادرشوهرم توقع داشت خونه بابامم ميرم ازش اجازه بكيرم كه محل نذاشتم خلاصه كه الان پشت سرم خرف بسياره اما مهم نيس كار خودمو ميكنم البته در اينكه شوهرم از صبح تا ١١ شب سركاره هم موثره ديكه خستس حال نداره تو اين خاله زنك بازيا شركت كنه

خوب پس مادرشوهره تو هم مثله ماله من خله.؛واقعا ادم کم میاره جلوشون.

ولی دعوا عجب حالی میده ها مخصوصا وقتی بعد از قهر منت کشی میکنه

منم همینم ولی شوهرم ۱۰ میاد به جای ۱۱ ولی حسابی خاله زنکه فقط وقتهایی که چک داره خاله زنک نیست؛ولی من کاره خودمو میکنم.

منم صبح تا شب بیرونم.

هميشه خرج بذار رو دستش وقت واسه خاله زنك بازي نداشته باشه وكرنه با اين مادرشوهرا و اخلاقاشون بيچاره ايم😑

ب نظر من اذیت وقتی نداره خیلی ام خوبه  مسافرت میخای بری ی بار بپیچون بگه باهمکارامم خانوادگی همه هم سن و جوانیم نمیشه کاری نداره ک پیچوندن   زندگیتو کن حالشو ببر