اولین بار خبر مرگم امروز با دوستام رفتم کافه انقدر اذیتم کردن و مسخره بازی دراوردن و بلند بلند خندیدن که کل کافه نگاه میکردن من مرده بودم از خجالت😑
کلافه شدم خلاصه سفارش هارو اوردن و موقعی که خواستیم بریم بیرون هم چند نفر داشتن میومدن داخل هم یه سری مثل ما داشتم میرفتن بیرون و شلوغ شده بود
اینا خدا بگم چکارشون نکنه رگ بی مزه بازیشون گل کرد یکیشون وقتی دید چندنفر از روبرو دارن میان داخل
محکم بم تنه زد هلم داد منم با سر خوردم به شونه پسره قشنگ حس کردم سرم شکستتتت اونم با یه نگاهه بد و چشم غره جلو کلی ادم گفت خانوم مگه کوری منو با این هیکل نمیبینی منم عصبی شدم داد زدم ببخشید که پیشونیم خورد به دستتون اقای به ظاهر محترم.....😑
واییییی اونم شروع کرد خندیدن بعد فهمیدم از صاحبای کافه هستتت چندتا رئیس و مسئول داره انگار ابروم رفتتتت بچه ها دوس دارم بمیرم😩😑💔