حالم خیلی بده اگه میشه کمکم کنین واقعا لطف کردین
من دوروز پیش تاپیک زدم که خواهرزاده ام عجیب شده و رو دستاش زخمیه و این حرفا خیلی حواسم بهش بود امروز دوستش و خواهرزاده ام قرار بود باهم وقت بگذرونن چون تولد خواهرزاده ام چند وقت پیش بود منم قبول کردم اینا که برگشتن دوستش گفت خیلی خسته ام میشه اینجا بیست دقیقه اینا بشینم بعد برم خونه؟ منم گفتم باشه تو این فاصله خواهرزاده ام رفت حموم عادت داره از بیرون میاد بره دوش بگیره منم از دوستش داشتم پذیرایی میکردم که گفت خاله یچیزی بگم قول میدی به کسی نگی من گفتم منم گفتم بگو اره گفتش که ( اسم خواهرزاده ام ) اخیرا خیلی حالش بده و همش فکر خودکشی و اینجور داستانا افتاده چندباری هم تو مدرسه بهم گفته که میخواد خودکشی کنه منم که دیگه هیچی فشارم افتاد و دوستش بدبخت برام اب قند اورد قبل از این که خواهرزاده ام از حموم بیاد سریع رفت نشد دیگه باهاش حرف بزنم..
میشه بگین چیکار کنم به نظرتون؟