خانوما من دارم تاوان پس میدم. سخته خیلی سخت ولی در عین حال خوبه... شاید سخترین باشه ولی میگذره و گویا سخت نیست. نمی دونم چطوری بگم. زندگی سخته. مدت چند ساله تو مهم ترین برهه زندگیم بیماری روانیم بروز کرد و خب همه چیز رو گرفت. اه و ناله های مادرم هرشب از درد و نداشته هامون و ارزوهای بابام و خونواده ام و بابام که ساعت های زیادی کار میکنه و خواهرم که عین ارامش بخش تو خونوادمونه. من تو اتاقم حبس شدم. سال هاس. همه ارزوهام فدای یه تارموی خانواده ام. شاید همه چیز عوض میشد....
که من اینجا نبودم. واقعا چند نفر میتونن هویت واقعی ام را حدس بزنن