چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
منم پدرم بهم محبت نمی کرد اذیت هم می کرد باحرف هاش ولی همیشه درکش می کردم .چون خودش زندگی خوبی نداشت چه بچگی هاش چه بعدش و به خاطر همین پر عقده بود وقتی سر من خالی می کرد ناراحت نمیشدم سکوت می کردم لبخند میزدم حتی چون خیالم راحت بود که دوسم داره ولی به خاطر عقده هاشو نمی تونه عشقش رو بروز بده ....دو روز قبل مرگش پشت تلفن گفت دوست دارم .....هیچ وقت بهم نگفته بود همیشه فقط تحقیر و ....ولی من پشت همه ی اینا هم عشقش حس می کردم و برام عزیز بود .وقتی مرد انگار جونم رفت .چون پدرم بود عاشقش بودم و عاشقم بود .رابطه خونی یه چیز دیگه است
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
گلم یوقتا محبتشونو با داد و فریاد نشون میدن اینم از دوست داشتنته ...
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...