سلام شوهرم بشدت به خونوادش بخصوص مادرش وابسته است طبقه بالاشون زندگی میکنیم راه رومون یکیه همش پایینه غذا گرم میکنم میاد ظرف غذاشو میبره و میره پایین غذا میخوره هر جا میخوایم بریم مادرشم میاره میگه من پایین راحترم منم مجبور میکنه باهاش برم مادرشم همش ازم کار میکشه گفتن میخوایم بریم شهرستان که برادرشوهرم بره سر کار شوهرم زنگ زد اینقد گریه کرد تا برگشتن وقتی مادرش از وابستگی شوهرم با فیس و افاده نسبت به خودش میگه میخوام از حرص بمیرم انگار من و نمیبینه خسته شدم پایین حموم میکنه پایین غذا میخوره انگار یجورایی داره منو تحمل میکنه بعد خودش میگه نه بخدا من خیلی دوست دارم و از این حرفا بیشتر وقتا آرزوی مرگ میکنم بچه دار هم نمیشه گاهی میگم بهتر بچه میخوام چکار
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
پیشنهاد بدین فعلا هم نمیتونیم از اینجا پاشیم تا برادرشوهرم ازدواج کنه تکلیفمون مشخص بشه دیگه مجبورن یه خونه دیگه بخرن اون موقع شاید بشه به یه بهانه ای رفت دعا کنین بشه
نه جانم منظورم حرف تو نبود من دیدم شوهرم خونه خودمون غذا نمیخوره یا اصلا چیزی نمیخره که بخوام غذا بپزم میرفتم خونه مادرشوهرم غذا میپختم برا همشون اونا هم شروع میکردن به نظر دادن انگار برنامه شام ایرانی بود قبلنا مادرشوهرم کمک میکرد دیدم نه داره ازم سواستفاده میشه و خیلی محترمانه شدم کنیزشون دیگه به خودم زحمت نمیدم غذا بپزم در این حد که مادرشوهرم مهمون براش میاد زنگ میزنه به من بیا مهمون داریم غذا بپز
البته اینم بگم همش تقصیر شوهرمه اگه قرار باشه مهمون برا مامانش اینا بیاد جلو همه به من میگه مهمون داریم منم چندین بار جلو همه ضایعش کردم مهمون ما اونه که بیاد خونه خودمون پسری که هنوز خونه پدرشو خونه خودش ببینه چطور میشه یه عمر باهاش زندگی کرد عزت و احترام داشته باشه سر بزنه ولی اینکه بعد تشکیل خونواده هنوز این رفتارای بچگانه رو داشته باشه واقعا در حق زن ظلمه
خب تو کلا شریطت فرق میکنه با زنداداش من شما تنها راهت دوریه همین
آره فقط دنبال یه فرصتم قبلنا خیلی فرصت پیش میومد جرات و جسارتشو نداشتم که قهر کنم و پا کنم تو یه کفش که تا خونه جدا برام نگیری نمیام ولی الان شوهرم فهمیده جراتشو پیدا کردم فرصتشو بهم نمیده باید بهانه ای باشه خب