خسته شدم از دستش همیشه من باید برم سمتش الان چند وقته خیلی قهر میکنیم باهم ...یه بنده خدایی اومد خونمون و رفت از همون شب هر شب قهر و دعوا داریم نمیخام به دلم بندازم ولی ما اینقدر باهم بد نبودیم و قهر نمیکردیم الان جوری شده حوصله همو نداریم و همش در حال قهر و باد کردن هستیم برا هر چیز ساده ای از دست هم ناراحت میشیم ....دلم گرفته ....خودمو بی ارج کردم هر چی میگم میگه دهنتو ببند تر تر نکن در صورتی ک اصلا اینجوری نبوده ...خودمو دلداری میدم شاید خسته اس و هز قسط های زیادیه ک داره ولی منم آدمم و خودمو بی ارج میکنم و باز دوباره میخندم و میرم سمتش
اصلا دور و برش نرو نذار بیشتر از این روش باز بشه کمتر صحبت کن باهاشخودش که حوصلش سرجاش اومد درست میش ...
شبش نمیتونم بخابم با اینکه اصلااا جامو جدا نمیکنم. ولی وقتی قهرم خیلی سختمه دلم میخاد رور بعد حرف نزنم ولی تا میاد و چیزی میگه خندم میگیره و از خودم بدم میاد ک شب قبلش نتونستم بخابم و الان باز سریع آشتی میکنم