سلام من چیکار کنم مامانم بهم حسودی نکنه چون هر وقت خوشحال باشم تمام سعیش میکنه منو ب گریه بندازه و همیشه موفق میشه دروغ میگه بابام کتکم میزنه مثل امشب و همجا رفته گفته من بچه ناخواستم خودمم میدونم هزار بار تعریف کرده ک بلوک گذشته رو کمرش ک سقط شم ولی واقعا دلم برا خودم میسوزه ی جوری نگاه میکنه انگار نجسم و هی ک دارم بزرگتر میشم بیشتر میشه میگه من همسن تو بودم بچه داشتم ولی تو هی فقط داری میرقصی مدرسه نمیخاد بری یا مثلا چند روزه ساس از بیمارستان آورده خونه و تو اتاق من زیاد شده همش خارش دارم وسایل بیرون آوردم داشتم ضد عفونی میکردم رفت به بابام زنگ زد و خودش زد ب غش کردن گفتم من بدنم خارش داره تاول زده منو هم ببر ی آمپولی چیزی بزنم نبرد بجاش نیم ساعت بعدش زنگ زد مهمون داریم و هی اومد ظرف ریخت و میدونست من کهیر عصبی زدم بای انگشت دستم زخمه داره میسوزه ولی ادامه داد