من ۱۲ ساله ازدواج کردم یه دختر ۸ ساله دارم
شوهرم آدم بیخیال بد دهن رفیق باز هزار بار جلویه جمع خودشون بیرون همه جا منو تحقیر کرده بهم بد بیراه گفته بگم ده ساله باهاش هیچجا نمیرم دروغ نگفتم
جلویه من خییلی راحت به زنایه مردم نگاه میکنه بهش هزار بار گفتم جلویه من لااقل نگاه نکن میگه مگه چیکار میکنم نرفتم بخورموش که ....
خیانتش بی حد حساب چندبارم برام رو شده
سالی یبار مارو گردش تفریح ببره نبره اونم هزارتا توهین باید بشنوم
برایه خوانواده خوشم این چیزا واقعا عادیه شوهرمم خییییلی دوست دارن
رابطه ام خیلی سردیم ماهی یبارم نزدیکی نداریم
ولی دیگه خسته شدم
چون موقعیت خوانواده گی خودم درست نیست اصلا نمیتونم جدا شم و بخاطر دخترم مجبورم کنار بیام چیزی نگم
بنظرتون درسته بچه دوم تو این شرایط دخترم گناه نداره تنها بدون خواهر برادر بمونه ؟؟؟؟چپراستم میگه چرا من آبجی داداش ندارم