2777
2789

#سرنوشت_دخترک_یتیم😔





به اتاقک کاه گلی ته حیاط پناه بردم. اتاقک پر از درز و شکافی که آقا خیری همسایه بغلی هزار بار تا الان کدخدا رو فرستاده بود که این اتاقک زوار رفته باید تخریب بشه که مبادا روی زن و بچه ش فرو بریزه


از لای شکاف به حیاط نگاه کردم زندایی ماهی دست به کمر داد زد:


_این انبار رو خراب کنم که چی بشه؟؟ اون دختره بی کس وکار بیاد پیش بچه های من ؟؟


من خودمم و این یه جفت بچه....


زندایی انگشت اشاره شو بالا آورد :

_ببین لهراسب یه فکری برای اون دختره بیرخت کن که دیگه طاقتم طاق شده


مگه من کلفت این پس افتاده خواهرتم ؟

خودش مرد وخلاص شد یه جیره خور انداخت به دامن من


ببر بده برادرت والا زنش دیشب یه قری توی عروسی میداد انگار دختر کوهیار خانه


اعصابشون راحته یه بریز و بپاشی دارن که نگو اونوقت من بدبخت باید بشورم و بسابم برای این دختره چشم سفید....


دایی لهراسب با مشت روی مجمع زد که غذا ها هر کدوم پرت شدن گوشه

ای و گفت:



.

.

.

.


ادامه دارد...




╭┈─────「✨💚」

╰─┈➤ @chadoriiha

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

لطفا بیاین

heyyo | 1 دقیقه پیش
2791
2779
2792