شانار (مستعار ) تازه بدنیا اومده بود توی ۳۲ هفته بعد ۱۱ روز ترخیص شد و با شرایط ویژه (قرنطینه) اومدیم خونه توی این مدت خواهرشوهرم ملاقات ک چ عرض کنم ی تماس هم با ما نگرفت
اما بعد ترخیص اومدن خونمون شوهرش اینقدر خوشحال بود کل جونش میخندید نمیدونستم دلیل اونهمه شور شعف برای چیه
ک البته دوسال بعد کامل متوجه شدم
خلاصه با ی ذوق خاصی ب شوهرم میگفت فلانی پسرت اندازه ی این سینی چای هم نمیشه ها
پسرم ۴۳ سانت بود
ب شوهرمم بر خورد و بحث بالا گرفت یکی این میگفت یکی اون میگفت شوهرم همچین چونه میزد بالا میرفت پایین میومد تهشم رفت متر آورد و اندازه بزنه ک ثابت کنه شازده پسر دردونه اش قد و بالایی داره بلند بالا
و البته ک بچم دقیقا اندازه ی همون سینی بود
و دامادشون کلی بهش خندید
ی چیزایی هیچ وقت از ذهن من نمیره
این حرکت این بشر هم هیچ وقت از یادم نمیره
شما هم زخم اینجوری خوردین ک نتونین فراموش کنین یا فقط منم ک ی وقتایی گذشته مثل سریال های تکراری آی فیلم تو ذهنم چند وقت یبار پلی میشن؟