حدودا دوسال قهر بودیم چون نشسته بود پشت سرمون حرف زده بود همسرم فهمید زنگ زد شست گذاشتش کنار بعد اون ب تازگی با وساطت بقیه درد ی سلام علیک معمولی آشتی کردیم خلاصه چند وقت پیش زنک زده بود همسرم توجه کنین ب من نه ماهم تولد دعوت بودیم از دوهفته قبل مادرشوهرمم خبر داشت ما گفتیم ببخشید و نمی‌تونیم بیایم گویا خیلی ناراحت شده بود چون ب مادر شوهرم گفته بود دروغ گفتن. ک نیان و مادرشوهرمنم دهن باز نرده بود بگه دعوتن واقعا 😑😑😑خلاصه منم ب همسرم گفتم خودت زنک بزن دعوت کن منم زنگ نمیزنم چون ب من رنگ نزده بود خلاصه زنگ زده بود گفته بود ببخشید ما نمیایم تولد دعوتیم😐😐😐😐😐😐😐مادرشوهر م ب همسرم گفته حق داره چون شما نیومدبن آخه آدم انقد عقده ای😐🤣
حالا چ اصراریه آشتی کنین.
هر کس دلش به یه اندازه ای هست.
ولش کن بهتر
خب میگم مثلا میگفتی فلان روز دعوتیم
فرداش مزاحمتون میشیم
وااا مادرشوهرت چه عقب افتاده ایه
خبر داره شما واقعا تولد دعوت بودید اما اون الکی داره میگه
خب بهش چرا نمیگه که شما واقعا تولد دعوت بودین
همون موقع به مادر شوهرت نگفتین چرا نگفتی واقعا تولد دعوتن
حالا چرا میخواهی دوباره باهاشون رفت و آمد داشته باشی؟!؟!؟!؟
شما نرفتی
اونم نیومده
دیگه
یر به یر شدید
به نظرم کلا بیخیاشون بشو
انگار همشون یه تختشون کمه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
